حضرت زهرا(س) . بعد از شهادت

بسیار در نبودِ پدر... زار گریه کرد
بسیار کم رمق شد و بسیار گریه کرد

خیره شدند غمزده در چشم‌های هم
در سوخت از خجالت و دیوار گریه کرد

زهرا به خواب رفت و جهانی که مانده بود-
در اضطراب و دلهره بیدار گریه کرد

آن دختری که بود عزادار مادرش
مانند مادران ِعزادار گریه کرد!

آه... آن پدر که تنها در چاه می‌گریست
در خانه نزد دخترش این‌بار گریه کرد

پیچید در کفن گل خود را و بی‌گمان
تا لحظه‌های آخر دیدار گریه کرد

زهرا نبود و... بود... که در ظهر کربلا
همراهِ گریه‌های علمدار... گریه کرد!

علیرضا قنبری


*************************

سر خاکت دوباره آمده ام
تا برایت دوباره گریه کنم

شب هفتم رسیده ام تا با
دلِ خود پاره پاره گریه کنم

**

شب هفت تو نه که هفت من است
آمدم بر سر مزار خودم
هفت شب نه که هفت صد سال است
گریه کردم به روزگار خودم

**

هفت شب می شود که می گیرند
کودکانت سراغ مادر را
هفت شب می شود که می بینند
در و دیوار و خون بستر را

**

باورم نیست با دو دست خودم
ریختم خاک روی چشمانت
چیده ام تکه تکه سنگ لحد
پیش چشمان مات طفلانت

**

باورم نیست چوب گهواره
شده تابوت پیکرت زهرا
تازه فهمیده ام ازحرارت در
آتش افتاده بر پرت زهرا

**

کاش می شد ببينيم زخم
چهره لاله گون تو باقی است
زینبم شسته چادرت را باز
روی آن لکه خون تو باقی است

**

چند وقت نبود رو سویت
حال سر کرده دخترت زهرا
تازه فهمیده ام حرارت در
زده آتش به معجرت زهرا

**

شب هفت تو و برای علی
شب هفت محرم آمده است
وقت غسلت نشد بگو با من
زخمِ پهلویِ تو هَم آمده است

**

می نشیند به جای تو زینب
با کمی آب روبروی حسین
گوش زینب چه گفته ای که مدام
می زند بوسه بر گلوی حسین

حسن لطفی

*************************


مادر که رفت و در دل ما اشتیاق نیست
جز یادگارهاش درون اتاق نیست

مادر که نیست خانه چه تاریک و ساکت است
انگار توی خانه ی حیدر چراغ نیست

حالا که پر زدی نفس راحتی بکش
دیگر که روی سینه ی تو درد و داغ نیست

رفتی و من به رفتنت عادت نکرده ام
مادر... غمی درون دلم جز فراق نیست

حالا نشسته ام وَ کمی فکر می کنم
بی شک شبانه رفتن تو اتفاق نیست

گفتم که اوست ماه شب تار خانه مان
ماهیست پشت ابر ولی ابر در محاق نیست

اصلش ولایت است، فدک یک بهانه بود
دعوای ما که بر سر یک تکه باغ نیست

مجتبی حاذق

*************************

من هستم و خیالم و حال و هوای تو
صبح نخفتن از غم تلخ عزای تو

از دیشبی که خاک تو را ریختم به سر
گریان نشسته ام به سر خاک پای تو

خوابم نمی برد بخدا، گریه کن برام
ای لای لای هر شب من های های تو

یادش بخیر بسترت آن گوشه ی اتاق
حالا میان خانه چه خالیست جای تو

ققنوس پر کشیده ی بی بازگشت من
رفتی و سوخت لانه ام از ماجرای تو

دیروز در مشایعت آخرین نگاه
گفتم به حکم عشق بمیرم برای تو

اما بنفشه زارِ علی با همه وجود
ماندم به پای بی کسی بچه های تو

مصطفی متولی

*************************

قرار جان که مرا بی قرار خود کردی
نشانده ای به غم وسوگوار خود کردی

گل همیشه بهارم به فصل ماتم و غم
مرا ز گریه چو ابر بهار خود کردی

به لحظه لحظۀ هجران تو قسم که مرا
چو چشم پنجره چشم انتظار خود کردی

به زیر خاک مکان کردی ومرا از غم
ز پا فکندی و شمع مزار خود کردی

همیشه صحبت ایثار توست روی لبم
تمام عمر مرا شرمسار خود کردی

هنوز از جگرم بوی داغ می آید
چو لاله تا که مرا داغدار خود کردی

تو باغبان امیدی و بیت الحزان را
ز اشک حسرت و غم لاله زار خود کردی

فرشتگان خدا شاهدند اشکت را
چراغ روشن شب های تار خود کردی

در آتش غم ما سینۀ «وفائی» سوخت
ببین چه با دل ما از شرار خود کردی

سید هاشم وفایی

*************************


خوشا خدا که تو را زیر بال و پر دارد
دلش نمی آید دست از تو بردارد

زمین عزادارت، گرچه عرش از امشب...
... تو را که دارد انگار تاج سر دارد

صدای گریه می آید ولی دلیلش چیست
که گریه ی حسنت سوز بیشتر دارد

چگونه از داغت نشکنند طفلانت
که پهلوان تو هم دست بر کمر دارد

به جای چشم  دو دریا، به جای دل  آتش
به جای آه  نفس در نفس شرر دارد

چگونه از داغت نشکنند وقتیکه
خدا در این باره چشم های تر دارد

شبیه داغ بزرگ تو هیچ داغی نیست
که مستقیم اثر بر خودِ جگر دارد

نپرس دیگر، یارای شرح دادن نیست
فقط خداست که از حال من خبر دارد

صلاح کار فقط قدردانی از یار است
هر آنکه بعد از این فرصتی اگر دارد

دلم گرفته عزیزم! برای دیدارت
علی امید به آن نازنین سحر دارد

علی اصغر ذاکری


*************************

زهرا چو شمع سوخت و پیوسته آب شد
بعد از پدر به او ستم بی حساب شد

در بین دوستان خود از بس غریب گشت
از اشک غربتش، دل دشمن کباب شد

وقتی که دید دست علی در طناب بود
بر دور گردنش، غم عالم طناب شد

روز مدینه چون شب تاریک تیره ماند
یک لحظه تا کبود رخ آفتاب شد

واجب بود جواب چو مؤمن کند سلام
یارب چرا سلام علی بی جواب شد؟

دنیا گرفت فاطمه را از علی، علی
سوزش به سینه ماند و چهل سال آب شد

آن لحظه ای که پشت در افتاد مادرش
انگار عرش بر سر زینب خراب شد

از آن شبی که فاطمه اش در تراب خفت
بغض شکسته هم نفس بوتراب شد

مولا همیشه بود عزادار فاطمه
تا آن شبی که صورتش از خون خضاب شد

میثم! به روی تربت پنهان فاطمه
هر روز اشک دیده مهدی گلاب شد

غلامرضا سازگار

*************************


قلب سلاله های پیمبر ص کباب شد
آخر دعای مادرشان مستجاب شد

شمعی که بود روشن از او خانۀ علی
آخر کنار حجرۀ در بسته آب شد

ماهی که نقش پنجۀ ابر سیاه داشت
با دست بوتراب نهان در تراب شد

امشب ستارگان همه فریاد می زنند
کز داغ ماه خون جگر آفتاب شد

از یک شراره چشمۀ خورشید شد سیاه
با یک هجوم بیت ولایت خراب شد

شهر مدینه روز قیامت گواه شد
بالله به فاطمه  ستم بی حساب شد

در مجلس عزای جوان می برند گل
اینجا سرشک دیدۀ زینب گلاب شد

ای مرغ شب سلام ببر بهر فاطمه
با او بگو سلام علی بی جواب شد

«میثم» شکست پشت علی از فراغ یار
مولا ز غصّه پیر به فصل شباب شد

غلامرضا سازگار

 

 

 



موضوعات مرتبط: ایام شهادت

برچسب‌ها: حضرت زهرا(س) بعد از شهادت مهدی وحیدی
[ 22 / 1 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

ایام شهادت بی بی


      فدائيان ولايت شعارشان اين است
  " که  : مرگ سرخ ، به از زندگي ننگين است "

      نماز و روزه و حج و زکات جاي خودش
      مرا مودت ياران حضرتش دين است

      به فقر خويش بنازد ، گداي دولت دوست
      که رزق فقر به از سفره هاي رنگين است

      عنان بندگي ازکف مده به خود خواهي
      که پيروي ز هوا شيوه ي سلاطين است

      مس وجود به کين و حسد چه آلودن ؟
      دلي که وقف امامش نگشته مسکين است

      شکايتي مکن از جور اين زمانه ي تلخ
      دلا به پاي ولي ، جام زهر شيرين است

      ز آشنا و غريبه ، نصيب ما درد است
      شميم ياد تو بر سوز سينه تسکين است

      بترس ، خدعه گر ، از آه سينه ي مظلوم
      امام منتظران ، راحم المساکين است

      لباس نور به تن کن ، به خيمه اش رو کن
      حريم پاک ، چه جاي وجود چرکين است ؟

      دل عزيز خدا را شکسته کردن چيست ؟
      مريد نفس شدن ! اين چه رسم و آئين است ؟

      قدم نهد به دل عاشقان مخلص خود
      اقامتش به حريم قلوب حق بين است

      **
      دوباره قصه ي قهر از علي و شعله ي در
      دوباره ياس ولايت اسير گلچين است

      دوباره کوثر طاها و شعله اي جانسوز
      دوباره خون به دل يادگار ياسين است

      بدان که فاطمه بر درد سينه گريه نکرد
      ولي ز غربت مولاي خويش غمگين است

      گلي که بوسه به دستان او نبي مي زد
      چه شد که مستحق ضربه هاي سنگين است ؟

سيد محمد مير هاشمي

*********************

      من و اين گريه ي خواهي نخواهي
      سياهي مي رود چشمم سياهي
      براي دلخوشيم،گرچه سخت است
      بکش از سينه آهي گاه گاهي

      ***
      وجود کودکانم آب رفته
      خوشيم با همه سيلاب رفته
      ندارم چاره اي جز اينکه گويم
      کمي آرام مادر خواب رفته

      ***
      گمانم بعد از اين مهمان نداريم
      عزيزانم گمانم نان نداريم
      کنيزت گفت گُلها وقت بازيست
      به او گفتند فضه جان نداريم

      ***
      محال است از تو اين نا مهرباني
      اگرچه پوست روي استُخواني
      دوباره سرفه کن يعني که هستي
      تکاني خور تکاني خور تکاني

      ***
      شده غم همدمِ ديرينه ي تو
      ترک افتاده بر آئينه ي تو
      بلد بودند من را هم شکستند
      شبيه دنده هاي سينه ي تو
      ***
      نفس مي زد تو را مي زد مغيره
      و قنفذ را صدا مي زد مغيره
      از اين اوضاع چادر خوب پيداست
      که با پا بي هوا مي زد مغيره

      ***
      غمت از سينه زهرا ريخت بيرون
      شبيه موج دريا ريخت بيرون
      گره از رو سريت باز کردم
      کمي از لخته خون ها ريخت بيرون

      ***
      دلت خانم هواي سوختن داشت
      و شور زينب و شور حسن داشت
      فقط گفتي حسينم وا حسينا
      نگفتي کاش محسن هم کفن داشت

حسن لطفي

*********************

تقسيم کفن ها


      دخترت گريه مي کند حالا
      روي دستش سه تا کفن مانده
      بين اين بقچه اي که وا کرده
      سه کفن دو پيرهن مانده
      
      با نفسهاي آخرت گفتيش
      اين کفن ها براي خانه ي ماست
      پدر و مادر و من اما
      پيرهن ها براي کرببلاست
      
      اولين پيرهن که ميبيني
      اين که کوچکتر است دخترکم
      قسمت محسنم نشد اما
      به تنِ اصغر است دخترکم
      
      هديه کن بر رباب و در بغلش
      نوه ام را ببوس اصغر را
      دوّمين اش براي بي کفن است
      به تنش تا که کرد،خنجر را
      
      بوسه اي زن به گودي زيرش
      قبل تيغ و سنان و سر نيزه
      قبل از اينکه خنجرش با زور
      مي زند نانجيب بر نيزه
      
      بعد غارت حراميان را ديد
      تبر و دشنه تيز مي کردند
      با لباسي که از تنش کندند
      تيغشان را تميز مي کردند
      
      ديد حتي لباس اصغر نيست
      نخ قنداقه هم به غارت رفت
      واي دست رباب را بستند
      بين نا محرمان اسارت رفت

حسن لطفي

*********************


      گرفته ماتم داغي توان مردي را
      شکسته اند دل مهربان مردي را

      صدا صداي غريبي ست سوز مي آيد
      گرفته بغض اقامه اذان مردي را

      به درب خانه ي او پيش چشم دخترکش...
      گرفته اند از اين غصه جان مردي را

      مدينه همهمه اي ميشود دهان به دهان
      رسانده اند به هم داستان مردي را

      شنيده ايد؟ کجا؟ کي؟ چگونه؟ آري، نه!
      زدند همسر تازه جوان مردي را

      شنيده اند ز مردم که مرگ او حتمي ست
      شکسته اند دل دختران مردي را

سيدعلي رکن الدين



موضوعات مرتبط: ایام شهادت

برچسب‌ها: ایام شهادت بی بی مهدی وحیدی
[ 13 / 1 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعارایام شهادت بی بی

 

گرد علی ضریح تو اندر طواف شد
راه میان خانه و مسجد مطاف شد

دست چهل نفر همه در جنگ با علی
دست تو با تمامی‌شان در مصاف شد

تنها امید دست خدا بود دست تو
دستت شکست و دست علی در کلاف شد

از ذوالفقار نام علی کینه داشتند
اما حساب کینه‌شان با تو صاف شد

‌‌دستت محال بود علی را رها کند
وای از غلاف، هرچه که شد با غلاف شد

تو دست خیر داری و از خیر دست تو
از مالیات - قنفذ ملعون معاف شد

دستی که بوسه‌گاه نبی بود گوئیا
در بازویش دچار کمی انحراف شد

مویی که استخوان تو برداشت پشت در
خوردی زمین به کوچه و دیگر شکاف شد

خانه به خانه در زدی و گفتی از غدیر
اما جواب تو سخنان گزاف شد

بعد از تو ای ستاره‌ی خوشبختی علی
در کنج خانه کار علی اعتکاف شد

محمد جواد پرچمی



موضوعات مرتبط: ایام شهادت

برچسب‌ها: اشعارایام شهادت بی بی مهدی وحیدی
[ 7 / 1 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

زیان حال علی با فاطمه (علیهماسلام)


بی تو انیس گریه ی من قلب چاه شد
كارم فغان و ناله و اندوه و آه شد

رفتی و رفت با تو پناهی كه داشتم
یا فاطمه بدون تو عشقم تباه شد

بعد از تو ای سپاه علی بین كوچه ها...
حیدر میان شهر بدون سپاه شد

روی سرم تمامی دنیا خراب گشت...
وقتی كه قامت تو هلالی چو ماه شد

(حد می زدند جسم تو را تازیانه ها)...
از آن زمان كه پیروی از من گناه شد

آن شب كه جامه و كفن تو سفید شد...
گویا تمام زندگی من سیاه شد

زهرا دعا نما به تو ملحق شوم دگر
آخر پس از تو شیر خدا بی پناه شد

مهدی روحی



موضوعات مرتبط: امام علی(ع) در فاطمیهایام شهادت

برچسب‌ها: زیان حال علی با فاطمه (علیهماسلام) مهدی وحیدی
[ 5 / 1 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ایام شهادت بی بی


       
      باز هم ای دختر پیغمبر اکرم بمان
      مرهم درد علی ای درد بی مرهم بمان
      
      زندگیِ روبه راهی داشتم؛ چشمم زدند
      کوری چشم همه با شانه های خم بمان
      
      دست های تو شکسته ش هم پناه مرتضی ست
      تکیه گاه محکم من پشت من محکم بمان
      
      تو نباشی پیش من، این ها زمینم می زنند
      ای علمدار مدینه پای این پرچم بمان
      
      این نفس های شکسته قیمت جان من است
      زنده ام با یک دمت پس لطف کن یک دم بمان
      
      کم ببوس دست مرا دارم خجالت میکشم
      من حلالت میکنم اما تو هم یک کم بمان
      
      آب ها از آسیاب افتاد خوبت میکنم
      یار هجده ساله، هجده سال دیگر هم بمان
      
      با همین دستی که داری، باز دستم را بگیر
      پیش این مظلوم ای مظلومۀ عالم بمان
      
      آه آهِ... تو مرا به آه آه... انداخته
      جای کم کم رفتن از پیش علی کم کم بمان
      
      روی تو گرچه ورم کرده ولی با آن خوشم
      با همین روی به هم پیچیده و درهم بمان
      
      رفته رفته کار من دارد به خواهش میکشد
      التماست میکنم، پیشم بمان پیشم بمان
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      **********************
      
      
      درد دارم دوباره امشب هم
      از نگاهم ستاره میریزد
      لاله لاله میان هر نفست
      سوز آهم شراره میریزد
      **
      من بریده بریده میسوزم
      بس که با درد سینه دم ساز است
      گرچه دو ماه هم گذشته ولی
      دهن زخم کهنه ام باز است
      **
      زانوی من رمق ندارد که
      باید آرام تر به پا خیزم
      استخوان های من ترک دارد
      باید آهسته تر ز جا خیزم
      **
      حسنم ریخته به هم ای وای
      با خودش حرف میزند در خواب
      گوید هی نزن نزن نامرد
      باز با گریه می پَرد از خواب
      **
      شب آخر چقدر بی تابم
      چقدَر کار دارم امشب را
      خانه و جمع و جور و پختن نان
      هم زنم شانه موی زینب را
      **
      شانه کردم موی حسینم را
      بین شانه زدن کم آوردم
      هرچه هم حساب کردم من
      باز هم یک کفن کم آوردم
      **
      چقدر کار دارم امشب من
      بقچه ام را در آور ای فضه
      باید این پیرهن تمام شود
      نخ و سوزن بیاور ای فضه
      **
      وقت من صرف پیرهن گشت و
      نرسیدم به زینب تنها
      معجرش هست حیف فرصت نیست
      تا بدوزم لباس عروسش را
      **
      چقدر کار دارم ای فضه
      پلک من گرچه خستگی دارد
      کمکم کن بایستم آخر من
      چند جایم شکستگی دارد
      **
      بازوی من برید امانم را
      قنفذ لعنتی مرا بد زد
      تا که در بین کوچه افتادم
      هرکسی بود و هرکه آمد زد
      **
      روی قبرم بگو که بنویسند
      در جوانی غریب مُردم من
      طفلان خسته یتیمم را
      بخدا به علی سپردم من
      
      اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در  مسجد ارک
      
      *********************
      
      
      بر زانوی تنهایی ام دارم سرت را
      با گریه می بینم غروب آخرت را
      
      من التماس لحظه های درد هستم
      آیا نگاهی می کنی دور و برت را؟
      
      دست مرا بستند و پشتم را شکستند
      می بینی آیا حال و روز حیدرت را؟
      
      حالا که روی پای من از حال رفتی
      فهمیده ام اوضاع و احوال سرت را!
      
      پروانه حرف عشق را هرگز نمی زد
      می دید اگر یک مشت از خاکسترت را
      
      افتاده ام پشت درِ قفل نگاهت
      واکن دوباره چشمهای نوبرت را
      
      بر زانوی تنهایی خود سر گذارم
      وقتی ندارم بر سر زانو سرت را
      
      علیرضا لک

      
      *********************
      
      
      با آنکه نفسهای پر از بال زدن داشت
      در چشم کبودش رمق بودن من داشت
      
      گلدوزی پیراهن او تا شب آخر
      با من که نه! با اشک و غم و ناله سخن داشت
      
      می گفت: ببین پینه ی دستم شده بهتر
      می گفت ولی آتش صد زخم به تن داشت
      
      می گفت: مهم نیست یکی دو سه جراحت
      یا اینکه نمی گفت چه دردی به بدن داشت
      
      از آرزوی خوب شدن گفتم و گفتم
      اما مگر این زخم سرِ خوب شدم داشت؟!
      
      یک عمر نشستیم و در این کوچه نوشتیم:
      ای شهر! مگر یک زن غمدیده زدن داشت؟
      
      علیرضا لک
      برگرفته از وبلاگ امام رئوف
      
      *********************
      
      
      گذشته آب در این روزگار از سر من
      حلال کن که رسیده است روز آخر من
      
      مرا ببخش که افتاده ام در این بستر
      نمانده است توانی به جسم لاغر من
      
      قد خمیده و موی سفید زهرایت
      برای خانه نشینی توست همسر من
      
      به جان دختر شیرین زبانمان زینب
      نپرس از چه شده غرق خاک معجر من
      
      ز شرم بستن دستت هنوز می لرزم
      چه کرد با تو مدینه امیر خیبر من؟!
      
      بس است گریه و شیون برای عمر کمم
      بقای عمر تو باشد غریب رهبر من
      
      محمد حسین رحیمیان
      
      **********************
      
      
       بانو سه ماه منتظر این دقیقه ام
       مشغول کار خانه شدی! خوش سلیقه ام
      
       زهرا مرا چه قدر بدهکار می کنی
       داری برای دل خوشی ام کار می کنی؟
      
       دراین سه ماه، آب شدم ، امتحان شدم
       با هر صدای سرفه ی تو نصفه جان شدم
      
       با دیدنت، نگاه مرا سیل غم گرفت
       با اولین تبسم تو، گریه ام گرفت
      
       این بوی نان داغ به من جان ِ تازه داد
       حتی به پلکهای حسن، جان تازه داد
      
       زحمت نکش! هنوز سرت درد می کند
       باید کمک کنم، کمرت درد می کند
      
       آیینه ی پراز ترکم ، احتیاط کن
       فکری به حال و روز بد ِ کائنات کن
      
       تا کهنه زخم بازوی تان تیر می کشد
       دستاس خانه، آه نفس گیر می کشد
      
       ازدست تو، به آه شکایت بیاورم
       نگذاشتی طبیب برایت بیاورم
      
       با اینکه اهل ِ صحبت بی پرده نیستم
       راضی به رنج دست ِ ورم کرده نیستم
      
       جارونکش! که فاطمه جان درد می کشم
       دارم شبیه پهلوی تان درد می کشم
      
       جارو نکش! که عطربهشت ست می بری
       روی ِ مرا زمین نزن این روز آخری
      
       باغ بدون غنچه و گل دلنواز نیست
       ویرانه را به خانه تکانی نیاز نیست
      
       گیرم که گردگیری امروز هم گذشت...
       فصل بهارآمد و این سوز هم گذشت....
      
       آشفته خانه ی جگرم را چه می کنی
       خاکی که ریخته به سرم را چه می کنی
      
       زهرا به جای نان، غم ما را درست کن
       حلوای ختم شیرخدا را درست کن
      
       مبهوت و مات ماندم از این مِهر مادری
       دست شکسته جانب دستاس می بری
      
       جان ِعلی بگو که تو با این همه تبت
       شانه زدی چگونه به گیسوی زینبت
      
       شُستی تن حسین وحسن با کدام دست؟
       آماده کرده ای تو کفن با کدام دست
      
       حرف از کفن شد و جگرت سوخت فاطمه
       ازتشنگی لب ِ پسرت سوخت فاطمه
      
       حرف ازکفن شد و کفنت ناله زد حسین
       خونابه های پیرهنت ناله زد حسین
      
      وحید قاسمی
      
      **********************
       
       
      ای حضرت حوریه ای روح معانی
      ای خاستگاه جلوه های لن ترانی
      حالا نمیشد باز پیش ما بمانی؟
      ما را مبرّا کن از این دل نگرانی
      
      برخیز و بر اهل جهان پیغمبری کن
      بر عالم و آدم دوباره سروری کن
      
      امروز در دستان خود جارو گرفتی
      دیروز حتی از علی هم رو گرفتی
      امروز با شانه خم از گیسو گرفتی
      دیروز خون لخته از پهلو گرفتی
      
      نان می پزی اما دلم خوش نیست خانم
      جان دادنت شایع شده مابین مردم
      
      دیشب که خوابیدی تو را افسرده دیدم
      گلگبرگ هایت را خم و پژمرده دیدم
      رنگ کبودی که به رویت خورده دیدم
      کابوس میدیدی تو را آزرده دیدم
      
      این قصه ی تنهایی ات در کوچه ها چیست
      گفتی نزن؛ من باردارم؛ ماجرا چیست؟
      
      شهر مدینه زندگی ام را نظر زد
      گرگ سقیفه ناگهان از کوچه سر زد
      زهرا دم در رفت و او محکم به در زد
      زهرای من را پیش چشم چل نفر زد
      
      اهل مدینه عاقبت چه بد شدند آه
      با پا ز روی همسر من رد شدند آه
      
      پشت در ماتکمده اخگر که پیچید
      عمامه دور گردن حیدر که پیچید
      پشت تو دائم  چادر و معجر که پیچید
      سوی ضریح پیکر تو در که پیچید
      
      مسمار بین سینه ات جا باز کرد و
      رفت و به سرعت محسنت را ناز کرد و
      
      هر بار میگفتی نزن؛ یا مشت خوردی
      یا پشت دستی با چهار انگشت خوردی
      شلاق از پیش و لگد از پشت خوردی
      این ضربه هایی که به قصد کشت خوردی...
      
      ...من خورده بودم زود تر افتاده بودم
      زیر دری که سوخته جان داده بودم
      
      حق نگذرد از قنفذ و جرم گزافش
      دیدم که در کوچه چه جوری با غلافش
      زد روی آرنج تو با آن انعطافش
      پاداش هم میگیرد از کار خلافش
      
      در بین آن کوچه چه کاری داد دستت
      از قسمت پهنا زد و افتاد دستت
      
      باید نخ و سوزن بگیری پر بدوزی
      یک پیرهن با چندتا معجر بدوزی
      پیراهنی ایمن ز یک لشگر بدوزی
      زیر گلو را بلکه محکم تر بدوزی
      
      شاید که روی این یقه، خنجر نیامد
      شاید ته گودال از تن در نیامد
      
      وقتی حسینت تشنه لب افتاده باشد
      در چنگ یک مرد عرب افتاده باشد
      ای کاش قتل او به شب افتاده باشد
      یا جای صورت به عقب افتاده باشد
      
      اینگونه نه از پشت گردن خون می آید
      نه؛ پیرهن از پیکرش بیرون می آید
      
      روزی ز فرق دخترت مو می کشند و
      از دست دخترها النگو می کشند و
      الواط ها در خیمه چاقو می کشند و
      ناموس زهرا را به هر سو می کشند و
      
      حسین قربانچه
      
      *********************
       
      
      لعنت به آنکه ضربه زده بین یک گذر
      لعنت به آنکه بر دل طفلی زده شرر
      
      ای شمع نیمه سوخته ی خانه ی علی
      نذرت قبول خسته نباشی شکسته پر
      
      از چه میان بستر خود آه میکشی
      از چه نفس کشیدنتان گشته دردسر
      
      آیا هنوز گوش شما درد میکند
      آیا هنوز مانده به گوش ات صدای در
      
      یک هفته میشود که شما لاله پروری
      یک مدتی است چشم شما مانده خیس وتر
      
      با پهلوی شکسته چرا کار میکنی
      نان پختن شما شده دریای دردسر
      
      لحظات آخری چقدر زردتر شدی
      از چه صدای ناله یتان گشته مختصر
      
      بانو علی بدون شما غصه میخورد
      گر میروی غریبه ی شهر را هم ببر
      
      حالا کفن برای چه هی باز میکنی
      آیا نشسته بردلتان حال یک سفر
      
      زینب،علی،حسن،همه دارای یک کفن
      بانو کجاست پس کفن آن یکی پسر؟
      
      علی حسنی
      
       *******************
      
      
      ای دل خوشی خانه ام، ای بانوی حرم
      با خود مبر صفا ز سرای محقرم
      
      ای تازیانه خورده پرستوی من مرو
      چهره کبود پَر مکش از لانه، بی پرم
      
      شد فرصتی که خوب تماشا کنم تو را
      فهمیده ام که وای چه ها آمده سرم
      
      من التماس می کنم ای فاطمه بمان
      بگشا دو چشم زخمی خود ، بین که حیدرم
      
      مسجد نشسته بودم و گفتند...فاطمه...
      گفتم که وای خاک دو عالم شده سرم
      
      این راه را ببین که زمین خورده آمدم
      برخیز که به جز تو کسی نیست یاورم
      
      بر خیز با دو دست شکسته تو پاک کن
      یک بار دیگر اشک من از دیده ی ترم
      
      بر خیز یا مرا تو به همراه خود ببر
      برخیز یا بگو که چه سان از تو بگذرم
      
      کابوس زخم هات رهایم نمی کند
      تا مرگ ، یاد سرخی گل های بسترم
      
      رضا رسول زاده
      
      ********************
      
      
      از دست می روی همه دار وندار من
      گفتی تمام عمر تو هستی کنار من
      بی تو شود سیاه دگر روزگار من
      حالا چرا شکسته ای ای ذوالفقار من
      
      من بی سپاه می شوم ای لشکرم بمان
      خانه خراب می شوم ای همسرم بمان
      
      از حیدرت سه ماه چرا رو گرفته ای ؟
      با گریه های مخفی خود خو گرفته ای
      یک دست بر جراحت پهلو گرفته ای
      یک دست بر کبودی بازو گرفته ای
      
      صد پاره فاطمه ز غمت شد دل علی
      تو با همین سکوت شدی قاتل علی
      
      ای استخوان شکسته ی حیدر نفس مکش
      شعله کشد ز آه تو ، دیگر نفس مکش
      باشد برای زخم تو بهتر ، نفس مکش
      رنگین شده ز خون تو بستر ، نفس مکش
      
      از بعد کوچه ها تو سرت خم شده چرا ؟
      زهرای من بگو کمرت خم شده چرا ؟
      
      بانو بنفشه پیکر تو می کشد مرا
      جسم نحیف و لاغر تو می کشد مرا
      خون های روی معجر تو می کشد مرا
      این گریه های دختر تو می کشد مرا
      
      انگار درد بر همه عضوت رسیده است
      زهرا چه می کشی تو که رنگت پریده است
      
      تو کار می کنی ز تنت لاله می چکد
      از گوشه های پیرهنت لاله می چکد
      از زخم های بر بدنت لاله می چکد
      امشب چگونه از کفنت لاله می چکد ؟
      
      امشب بگو علی چه کند روبروی تو ؟
      با فضه من چگونه دهم شستشوی تو ؟
      
      رضا رسول زاده
      
      *********************
      
      
      شکسته قامتی ای یار نیمه جان علی
      چه بی فروغ شدی ماه آسمان علی
      
      مرا به خاک نشانده قد هلالی تو
      گرفته سوسوی چشمان تو توان علی
      
      نفس نفس زنی و ذره ذره آب شوی
      چه زود پیر شدی همسر جوان علی
      
      سه ماه شد که سخن با علی نمی گویی
      سه ماه شد که ندادی رخت نشان علی
      
      همیشه بسترت از برگ های لاله پر است
      گل خزان زده ی سرخ بوستان علی
      
      کسی سراغ تو را از علی نمی گیرد
      مدینه مرگ کند آرزو به جان علی
      
      گرفته ام ز غریبی بغل دو زانویم
      که تاب آورد این داغ بی کران علی ؟
      
      اگر چه بین خسوفی هنوز ماه منی
      بتاب بر من و بر این ستارگان علی
      
      بیا و این دم آخر برای دل خوشی ام
      بخند تا که نمردم ، بخند جان علی
      
      رضا رسول زاده
      
      *********************
      
      
      گریه، گره گشای تو هفتاد و پنج روز
      رفتن، شده بنای تو هفتاد و پنج روز
      
      روح الامین برای تو روضه می آورد
      این خانه شد حرای تو هفتاد و پنج روز
      
      بانوی گریه! چشم حسن هم ز دست رفت
      با اشک پا به پای تو هفتاد و پنج روز
      
      شانه به شانه با پسرت راه می روی
      شد شانه اش عصای تو هفتاد و پنج روز
      
      آبت نموده بس که تنت زخم خورده است
      این آب و این غذای تو هفتاد و پنج روز
      
      مشغول کار پیرهنی کهنه می شوی
      این سهم کربلای تو هفتاد و پنج روز
      
      محسن حنیفی
      
      ********************
      
      
      نیمه شب، اشک،‌ عزا، آه چه غوغا شده بود
      مجلس ختم علی بود که برپا شده بود
      
      گریه کن: دیده ي خونبار ولی الله و
      روضه خوان: چشم کبودی که معمّا شده بود
      
      آنکه در صبر زبانزد شده بود از اول
      حال بی صبرتر از فضه و أسما شده بود
      
      هق هق گریه و مولای صبوری، ای وای
      راز جانسوز ترین حادثه اِفشا شده بود
      
      بازویی را که نود روز ز مولا پوشاند
      در شب پر زدنش، قاتل مولا شده بود
      
      آه تا صبح دگر دیده ي او باز نشد
      درد پهلو دگر انگار مداوا شده بود
      
      دست می‌شست ز جان، لحظه به لحظه مولا
      گرچه زهرا خودش از قبل مهیّا شده بود
      
      بر علی آن شب جانکاه چهل سال گذشت
      بعد از آن قامت خیبرشکنش تا شده بود
      
      شایعه شد که علی عاقبت از پا افتاد
      هر چه شد آه پس از رفتن زهرا شده بود
      
      یوسف رحیمی
      
      ********************
      
      
      این سرخ جامه ی بدنش را عوض کنم ؟
      یا دستمال زخم تنش را عوض کنم ؟
      
      افتاده ام به پای پرستوی زخمی ام
      شاید که قصد پر زدنش را عوض کنم
      
      اسما بیا کمک بده هنگام غسل یاس
      وقتش شده که پیرهنش را عوض کنم
      
      پر کرده خون تازه زمین حیاط را
      باید دوباره من کفنش را عوض کنم
      
      زینب نشسته پشت در و ... یاد فاطمه است
      باید که جای سوختنش را عوض کنم
      
      باید که بعد رفتن زهرا به شیوه ای
      رویای هر شب حسنش را عوض کنم
      
      تقدیر ما نوشته خدا و نمی شود
      شام فراق دل شکنش را عوض کنم
      
      رضا رسول زاده
      
      **********************
      
      
      زینب تورا به جان من آرام گریه کن
      مثل برادرت حسن آرام گریه کن
      
      میدانم آب میشوی از داغ مادرت
      مانند شمع انجمن آرام گریه کن
      
      کمتر به این شمایل نیلی نگاه کن
      سیلی مزن به صورتت آرام گریه کن
      
      اینقدر خاک بر سر و روی خودت مریز
      قدری کنار این بدن آرام گریه کن
      
      دستم رسیده است به زخمی عمیق وای
      زینب بیا بگو به من آرام گریه کن
      
      حالا بیا به یاد حسین غریبمان
      بنشین و پای این کفن آرام گریه کن
      
      مصطفی متولی
      
      **********************
      
      
      زلال آينه ها را به گريه آوردي
      شكوه عرش علا را به گريه آوردي
      
      من الهزيز جهنم الي حظيظ بهشت
      تو از كجا به كجا را به گريه آوردي
      
      الا الهه ی خورشيد پشت ابر كبود
      تمام هفت سما را به گريه آوردي
      
      چرا قنوت شكسته گرفته اي، بانو
      چه كرده اي كه دعا را به گريه آوردي
      
      كنار بستر تو هيبت علي بشكست
      تو مرد هر دو سرا را به گريه آوردي
      
      ندا رسيد حسن را ... ، حسين را  بردار
      خداگواست خدا را به گريه آوردي
      
      یاسر حوتی
      
      **********************
      
      
      آن شب میان خانه مراسم گرفته بود
      پیوند اشکهای علی بود و خون رود
      
      بودند زینب و حسنین و زنی که داشت…
      …می ریخت آب و غیر همین ها کسی نبود
      
      محرم نداشتند بجز آستینشان
      گریه کنان روضه دستی که شد کبود
      
      آنقدر غسل او به نوازش شبیه بود
      انگار کن که فاطمه در خواب رفته بود
      
      تا اینکه دست کوه با بازی او رود خورد
      لرزید زانوانش و آتش فشان نمود
      
      پروانه ها دویده به بالین شمع و بعد
      می سوختند و باز به بالا رسید دود
      
      دودی که پلکهای خدایی به هم کشید
      یک قطره هم چکید و به آن خانه در فرود
      
      فرمود سجده های به تن را قیام کن
      دارد قیام عرش خدا می شود سجود
      
      حسین رستمی



موضوعات مرتبط: ایام شهادت

برچسب‌ها: اشعار ایام شهادت بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ایام شهادت بی بی

      هر گوشه ببين نشانه‌ي دلتنگي ست
      هر لحظه من بهانه‌ي دلتنگي ست
      زنده ست تمام خاطراتت بانو
      اين خانه پس از تو خانه‌ي دلتنگي ست
      **
      اين اشک شبانه بوي مادر دارد
      اين چادر و شانه بوي مادر دارد
      با اين همه، باز جاي دلتنگي نيست؟
      سرتاسر خانه بوي مادر دارد
      **
      تو رفتي و بعد از تو چه ها مي بينم
      هر روز بلا پس از بلا مي بينم
      مي ميرم و زنده مي شوم در کوچه
      هر بار که قاتل تو را مي بينم
      **
      بي تو گذرم به دشت و صحرا افتاد
      اين طعنه‌ي تلخ بر زبان ها افتاد
      با نيش و کنايه هر کسي را ديدم
      مي گفت علي هم آخر از پا افتاد
      **
      از رفتن تو تمامشان خُرسندند
      در کشتن من هم، ھمه هم سوگندند
      تنهاي مدينه بي تو تنهاتر شد
      بعد ‌از ‌تو ‌به ‌حا‌ل ‌و روز من مي خندند
      **
      من مانده ام و غروب غم ها بي تو
      با قلب علي چه کرده دنيا بي تو!
      بعد از تو دلي اسير هجران هر شب
      سخت ا‌ست فراق يار اما بي ‌تو ‌... !
      
      يوسف رحيمي
      
      ********************
 
 
      قرار بود ولي...
      
      قرار بود كه بعد از تو جانشين باشد
      قرار بود ولي ... نه ! نشد چنين باشد
      
      قرار بود كسي مثل تو پس از مرگت
      زمام دار امورات مسلمين باشد
      
      نشد كه حكم خلافت – به حكم روز غدير-
      به نام او كه نمادي ست از يقين ، باشد
      
      همان كه در همه جا اوّلين نفر مي شد
      نشد براي خلافت هم اوّلين باشد
      
      كه ماجراي سقيفه امان نداد به او
      وَ دست توطئه نگذاشت اينچنين باشد
      
      ...وَ اين علي ست كه مي رفت سوي نخلستان
      كه بعد فاطمه با چاه همنشين باشد
      
      مطهره عباسيان
      
       **********************
      
      ز تربت گل او بوي سيب مي آيد
      زقبرفاطمه بوي عجيب مي آيد
      
      صداي هق هق يك ابر خسته و تنها
      صداي بارش امن يجيب مي آيد
      
      صداي كيست كه آهسته اشك مي ريزد؟
      صداي گريه مردي غريب مي آيد
      
      علي ست اين كه رود بر مزار فاطمه اش
      مريض عشق كنار طبيب مي آيد
      
      عجيب نيست كه آتش بگيرد اين دريا
      كه بوي سوختن از يك حبيب مي آيد
      
      رضا جعفري
      
     *******************
      
      افتادي و ازدست من کاري نمي آمد
      حتي کسي هم درپي ياري نمي آمد       
      
      آنروز اگر توحامي مولا نمي بودي
      بعد ازشما قطعا علمداري نمي آمد      
      
      زهرا اگربودي و من هم در کنارتو
      با نور تو بانو شب تاري نمي آمد          
      
      بعد از تو زانويم دگر طاقت نمي آرد
      بردوش من با بودنت باري نمي آمد      
      
      اي کاش مي شدپشت در هرگز نمي رفتي
      تا سوي پهلوي تو مسماري نمي آمد
      
      آنروزاگر دستان من را باز مي کردند
      هرگزسراغ تو که بيماري نمي آمد    
      
      سنگيني داغت بروي شانه من گفت
      روي سرت او بود آواري نمي آمد     
      
      زهرا خداحافظ ولي اينجا اگربودي
      هرگزسراغ من گرفتاري نمي آمد      
      
      اين ظلم را با تو اگر اين سان نمي کردند
      تا آخر دنيا عزاداري نمي آمد
      
      مهدي نظري

 

 



موضوعات مرتبط: ایام شهادت

برچسب‌ها: اشعار ایام شهادت بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ایام شهادت بی بی

      
روز شهادت
      
      صبح زود است و رها از همه غم ها شده زهرا
      و آماده ي رفتن شده است ام ابيها
      بنشينيد ، ببينيد
      که اين آخر روزي ، نشسته است کمي نان ، بپزد بهر يتيمان
      شده است دست به زانو ، به اين سو و به آن سو ، زده جارو همه ي خانه ي خود را
      و عوض کرده لباس هاي حسين و حسنش را ، گل پر محنش را ،
       و مي داد به زينب کفنش را ، همان پيروهنش را ، که با زحمت بسيار به اتمام
      رسانده
      صدا کرده کنون دختر خود را ، همان زينب کبري ، همان زينت بابا ، همان ثاني
      زهرا ، خدا ختم به خيرش کند اين قصه ي اورا
      عزيزم ، اميدم ، ببين دختر من ، دلبر من
      مادر تو بار سفر بسته و حالا اگر اينجا بنشسته ، بدان امر مهمي است
      بدان مادر تو ، مادر غمزده ي خونجگر پرپر تو آخر راه است ، بدان مارد تو
      رفتني است ليک
      تو مي ماني و بابا ، تو مي ماني و غم هاي علي شير خدا ، حضرت مولا
      تو مي ماني و حيدر ، تو اي مونس مادر ، تو اي دختر مضظر ،
      حواست به علي باشد هرگز نکني گريه کنارش ، که بس باشد و باباي تو را آن دل
      زارش
      که از دست بداده همه دارو ندارش ، همه باغ و بهارش ، و سعي کن که نيفتد گذارش
      ،به آن کوچه اي که ماردت افتاد .
      ***
      تو مي ماني بغض حسن و چشم پر از اشک و ستاره ، همان چشم که بسيار ، شده خيره
      به ديوار ، به ديوار و در و کوچه و مسمار
      عزيز دل من آه
      تو مي ماني و آن تشنه لب خانه ي ما ، پسر کوچک کاشانه ي ما ، آه
      تو مي ماني و غم هاي حسينم
      برسان هر شب بي مادريش آب به لبهاي حسينم
      مادري کن پسرم را و اگر رفت حسين کرببلا همره او باش
      در آن وادي غم بار ، در آن عرصه ي خون بار ، در آنجا که حسين بي کس و بي يار
      ، گرفتار گرفتار ، ميان همه اغيار ، همه کافر و اشرار
      تويي تو فقط اي زينب من يار و مددکار
      تو هم مادر و هم خواهر و هم دلبر و هم لشگر اويي
      در آن موقع که شد عازم ميدان
      اگر آب نداري ، به اشک پشت سرش آب ، به بالاي سرش آيه ي قرآن ، به زير گلويش
      بوسه بکاري ، نگذاري
      نگذاري برود تا به تن او کني اين پيرهن بافته ام را
      تو در بالاي آن تل ، حسينت هم به مقتل ، نگه کن به گودال ، شده بي پر و بي
      بال ، به زير چکمه ي پست تريني ، تنش آه  چه پامال ، تنش آه  شده چال ، تنش
      پخش به صحرا ... سرش بر روي ني ها .... خدا يا خدايا
      ***
      و آنگاه صدا مي رسد از عرش،  زني ناله کان ، مويه کنان  ، موي کنان ، دل
      نگران ، ناله زد اي واي 
      بني قتلوک ، بني قتلوک بني قتلوک .....
      
      ياسر مسافر
       
      **********************
      
     
      مِن بعد انيس آسمان باش اي خاک
      با شيون و اشک همزبان باش اي خاک
      پهلوش شکسته، بازويش مجروح است
      با ياس بهشت مھربان باش اي خاک
      **
      افسوس خزان شده بهارم ، عيد‌م
      گفتم که فراق را نبينم ديدم
      تابوت تو را به روي دوشم بردم
      آمد به سرم از آنچه مي ترسيدم
      **
      در شيون و ناله و خروشم زهرا
      خونبار، دو چشم گريه پوشم زهرا
      ديدي که گذاشت جور اين قوم آخر
      تابوت تو را به روي دوشم زهرا
      **
      اندوه ‌فراق ، غربتي ديرين است
      پيشاني صبر بعد تو پُر چين است
      از قد شکسته علي روشن شد
      تابوت سبک ولي ‌غمت سنگين ا‌ست
      **
      اين تربت بي نشانه راز من و توست
      هم ناله‌ي اين سوز و گداز من و توست
      بر دوش ببر شبانه زهرا را ، اين
      فرياد بلند ا‌عتر‌ا‌ض ‌من و توست
      **
      اي قوم ‌مرامتان ريا و حسد ‌ا‌ست
      بيداد و عداوت ‌شما ‌بي عدد است
      در محکمه عدل الهي بي شک
      اين روي کبود روز ‌محشر سند است
      
      يوسف رحيمي
      
      *********************

      
      
      اينچنين بعد از تو "غربت" نيز معنا ميشود
      چاه،تنها محرم يک مرد تنها ميشود
      
      هيچکس در پشت حيدر نيست ديگر،فاطمه!
      بعد تو حتي نماز او فرادي ميشود
      
      قطره قطره اشک از چشمان حيدر ميچکد
      سهم او وقتي فقط رنج تماشا ميشود
      
      آب ميريزد ولي گاهي توقف ميکند
      زخم هاي پيکرت دارد معما ميشود
      
      هر قَدَر شب باشد و چيزي نبيند همسرت
      هر ورم زير لباست زود پيدا ميشود
      
      آخرش اين چوبها گهواره ي محسن نشد
      حداقل قسمت تابوت زهرا ميشود...
      
      سينا نژاد سلامتي
      
      ********************
      
      
      در راه علي درد همان درمان است
      اين درد غريب هديه جانان است
      
      اين روح بزرگ ضربه گير است هنوز
      تا روي کبود از علي پنهان است
      
      در هر ستمي بلا کشيدن سخت است
      در راه علي درد و بلا آسان است
      
      ياري علي هيبت کوثر مي خواست
      اينکار نه حدّ بوذر و سلمان است
      
      هر چند گل لاله گوشم پاچيد
      غم نيست مرا که فصل گلريزان است
      
      رويي که شفق ز پرتوش وا ماند
      در کوچه تنگ طعمه طوفان است
      
      با يا ابتاي خويش گفتم به نبي
      اين شهر پس از تو شهر نامردان است
      
      اين امت مرحومه چه بي درد شدند
      اين اجر رسالت است يا تاوان است
      
      تنها سپر علي شکسته اما
      شمشير زبان هنوز در ميدان است
      
      از پا ننشست هر که زهرايي شد
      اسلام مگر که بي سر و سامان است
      
      روزي که ز کعبه منتقم مي آيد
      با يار محب و شيعه هم پيمان است
      **
      اگر شاعر اين شعر را ميشناسيد لطفاً اطلاع دهيد

      
      ********************
      
      
      هي بال بال مي زند اين روز آخري
      گشته هواي خانه مادر کبوتري
      
      آغوش باز کرده به دنبال بچه هاست
      گل کرده باز در دلش احساس مادري
      
      دست شکسته اش به قنوت دعا شده
      مشغول بچه ها شده با دست ديگري
      
      پا شد که باغ پيرهنش را بشويد از
      گل هاي زخم خورده ي ايام بستري
      
      گاهي ميان گريه ي خود حرف مي زد و
      مي گفت آه اي پدر آيا دم دري؟
      
      اسپند دود مي کند اسما براي او
      کوري زخم چشم مدينه که بهتري
      
      اسما غروب شد دل خانم گرفته است
      بايد لباس رفتن او را بياوري
      
      رحمان نوازني

      
      ********************

      
      اي گل ياسم که در گلزار پرپر گشته اي
      در جواني باعث پيري حيدر گشته اي
      
      در همين آغاز غسلت از نفس افتاده ام
      مثل يک باغ بنفشه رنگ و رو برگشته اي
      
      آب ميريزم ولي خون ميچکد از پهلويت
      با علي هرگز نگفتي از چه مضطر گشته اي
      
      زخمهايت شرح يک لحظه به پشت در که نيست
      گوييا از غزوه ي بدر و احد برگشته اي
      
      زخمهايت از نود زخم تن من بدتر است
      تازه با يک زخم خود با من برابر گشته اي
      
      اي وديعه رفتي از دستم خجالت ميکشم
      اينچنين مهمان چشمان پيمبر گشته اي
      
      با لحد چيدن بساط عمر من برچيده شد
      کوثر من قاتل ساقي کوثر گشته اي
      
      جواد حيدري

      

      ********************
      
      
      کار تنش زياد ولي وقت من کم است
      يک شب براي شست و شوي اين بدن کم است
      
      بانوي من نحيف نبود ، اينچنين نبود
      وقتي نگاه ميکنمش ظاهراً کم است
      
      در زير پارچه ورمش گم نميشود
      آنقدر واضح است که يک پيرهن کم است
      
      بايد چگونه جمع کنم اين بساط را
      فرصت کم است و آب کم است و کفن کم است
      
      مسمار را خودم زده بودم به تخته ها
      بايد بميرم آه ، پشيمان شدن کم است
      
      گيرم حسين دق نکند اينچنين ولي
      گريه بدون داد براي حسن کم است
      
      آئينه آمدي و ترک خورده ميروي
      يعني براي بردن تو چهار زن کم است
      
      پيراهن حسين که کارش تمام شد
      پس جاي غُصّه نيست اگر يک کفن کم است
      
      بالت ، پرت ، تنت ، همه ي پيکرت خدا
      اين زخمها زياد ولي وقت من کم است
      
      علي اکبر لطيفيان

      
      ********************
      
      
      آئينه دار ام ابيها صبور باش
      زينب در اين دو روزه‌ي دنيا صبور باش
      
      دنيا اسير درد و غم بي ملالي است
      در اين سکوت سرد تماشا صبور باش
      
      بابا که نيست هر چه دلت خواست گريه کن
      اما کنار غربت بابا صبور باش
      
      اين روزهاي غرق محن با برادرت
      يا صحبتي ز کوچه مکن يا صبور باش
      
      حرفي نزن ز پهلوي زخمي مادرت
      در اين غروب عاطفه تنها صبور باش
      
      کار من از طبيب و مداوا گذشته است
      انگار رفتني شده زهرا صبور باش
      
      گاهي دلت بهانه‌ي مادر که مي کند
      بر سر بگير چادر من را صبور باش
      
      امروز تازه اول راهست دخترم
      فردا که پر کشيدم از اينجا صبور باش
      
      يک روز مي روي به بيابان کربلا
      بر تل بيقراري و غمها صبور باش
      
      خورشيد خون گرفته‌ي من پيش چشم تو
      بر روي نيزه مي رود اما صبور باش
      
      بر حنجر بريده بزن بوسه جاي من
      اما به خاطر دل زهرا صبور باش
      
      اين آخرين وصيت مادر به زينب است
      تا جان به پاي مکتب مولا صبور باش
      
      از کربلا به بعد علم روي دوش توست
      روح حماسه ! زينب کبري ! صبور باش
      
      يوسف رحيمي



موضوعات مرتبط: ایام شهادت

برچسب‌ها: اشعار ایام شهادت بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ایام شهادت بی بی


       
       
      نيمه شب است و مانده علي که چه ها کند
      بايد بساط غسل کسي را به پا کند
      
      حيدر بنا نداشت که بي فاطمه شود
      اما بناست خانه قبري به پا کند
      
      با گريه کار غسل خودش را شروع کرد
      بايد که مثل شمع نبايد صدا کند
      
        بعد از سه ماه روز زدن و رو نديدنش
      وقتش رسيده فاطمه را رو نما کند
      
      هر عضو شستشوش يکي را ز هوش برد
      مانده علي چه با جگر بچه ها کند
      
        دستش کجا رسيد که دادش بلند شد
      مجبور شد که کار خودش را رها کند
      
      مانده که گرم شستن زخم تنش شود
      يا فکر جابجا شدن دنده را کند
      
      زهرا چه راحت است و علي پر جراحت است
      دنيا نخواست با جگرش خوب تا کند
      
       مسعود اصلاني
      
      *********************
      
     
      
      امشب خدا هم از محنت گريه مي کند
      با مرتضي کنار تنت گريه مي کند
      
      هنگام غسل دادن تو چشم همسرت
      با خون زير پيرهنت گريه مي کند
      
      گاهي براي غربت و تنهايي خودش
      گاهي براي سوختنت گريه مي کند
      
      امشب بگو چه مي گذرد بر دل کفن ؟
      وقتي لباس ، بر بدنت گريه مي کند
      
      از سوز گريه هاي غريبان? علي
      آهسته گوشه اي حسنت گريه مي کند
      
      زينب تمام غصّ? خود را ز ياد برد
      از بس حسين بي کفنت گريه مي کند
      
      محسن مهدوي
      
      *********************
       
      چشم مهتاب گريه مي کرد و
      نيمه شب آب گريه مي کرد و
      
      در طواف شکسته پهلويي
      مثل گرداب گريه مي کرد و
      
      غسل مي کرد هر چقدر آن شب
      باز خوناب گريه مي کرد و
      
      گريه ها گر چه بي صدا بودند
      دل بي تاب گريه مي کرد و
      
      ماه قدش خميده بود و با
      آفتاب گريه مي کرد و
      
      مادري پا به پاي طفلانش
      باز در خواب گريه مي کرد و ...
      
      هر که با چشم تر زمين مي خورد
      کوه هم با کمر زمين مي خورد
      
      داشت سلمان مي آمد از خانه
      که سر هر گذر زمين مي خورد
      
      کودکي نيز پشت يک تابوت
      پشت پاي پدر زمين مي خورد
      
      که به داد دل علي برسد
      گاه گاهي که بر زمين مي خورد
      
      راه مي رفت با عصا اما
      بين ديوار و در زمين مي خورد 
      
      رحمان نوازني
      
      *******************
      
      
      ياسي که شاخه اش به دو ضربه بريده شد
      افتاد بر زمين و دوباره کشيده شد
      
      آه از نهاد عرش خدا هم بلند شد
      وقتي که غنچه با گل از اين باغ چيده شد
      
      مادر که رفت پشت در خانه ايستاد
      يک مرتبه صداي شکستن شنيده شد
      
      شعله کشيد از درمان آتشي و بعد
      اين روضه هاي کرب و بلا آفريده شد
      
      از اين طرف که دست يد الله بسته شد
      قد چو سرو مادر از آن سو خميده شد
      
      هنگام بردن علي از آستان در
      يک قطره خون به روي عبايش چکيده شد
      
      دستي نوشت فاطمه چندي مريض شد
      اما کسي نگفت که زهرا شهيده شد
      
      طاقت مياوريد بگويم برايتان
      هنگام غسل پهلوي مادر چه ديده شد؟
      
      بازو کبود سينه کبود و بدن کبود
      از فرط گريه چشم حسين و حسن کبود
      
      مهدي نظري
      
      ******************



موضوعات مرتبط: ایام شهادت

برچسب‌ها: اشعار ایام شهادت بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ایام شهادت بی بی


       
      رفتی میان غصه مرا جا گذاشتی
      ما را در اوج غم تک و تنهاگذاشتی
      
      برداشتی تو بار خودت را ز بستر و
      آن را به روی شانه بابا گذاشتی
      
      یادم نمی رود بخدا لحظه ای که تو
      با یا علی به آتش در پا گذاشتی
      
      مادر لباس محسن خود را نبرده ای
      آن را به زیر بالش خود جا گذاشتی
      
      این یادگاری ات جگرم را کباب کرد
      دربین شانه موی خودت را گذاشتی
      
      گفتم که چار ساله کجا مادری کجا
      این کار را برای اماگذاشتی
      
      آن بوسه ای که سهم گلوی حسین بود
      آخربرای زینب کبری گذاشتی
      
      مهدی نظری
      
      *********************
      
      
      باور نداشت زينب كبري‌ كه مادرش
      رفته است وجاي خالي  او در برابرش
      
      چادر نماز فاطمه لالايي شبش
      دستان پر ز مهر علي بالش سرش
      
      چشمان پرستاره ي زينب به در هنوز
      يادي كند زمادر و محسن برادرش
      
      هرنيمه شب به كنج دلش روضه ميگرفت
      باخاطرات كوچه و سيلي و مادرش
      
      وقتي دلش بهانه ي مادر گرفته است
      چادرنماز مادر خود را كند سرش
      
      مادركبوترانه پريده به آسمان
      بابا دلش گرفته براي كبوترش
      
      محمدجواد قدرتي
      
      ******************
      
      
      آن شب ميان هاله اي از ابر و دود رفت
      روشن ترين ستاره‌ي صبح وجود رفت
      
      آن شب صداي گريه‌ي باران بلند بود
      دريا به روي شانه‌ي زخمي رود رفت
      
      روشن تر از زلالي نور آمد و چه حيف
      با چند يادگاري سرخ و کبود رفت
      
      بال و پري براي پرستو نمانده بود
      آخر چگونه نيمه‌ي شب پر گشود رفت
      
      آتش زده به جان علي با وصيتش
      غمگين ترين چکامه‌ي خود را سرود رفت
      
      رحمي به قبر خاکي او هم نمي کنند
      اين شد که مخفيانه و بي يادبود رفت
      
      مولا خوشي نديده ز دنياي بعد او
      مي گفت بعد فاطمه ام هر چه بود رفت
      
      شبها کنار تربت او ياس کوچکش
      زانو بغل گرفته که مادر چه زود رفت
      
      یوسف رحیمی
      
      ********************
      
    زبانحال امام حسین(ع)
      
      تا چند دسته گل شود امشب نثار تو
      خون گریه میکنم سر خاک مزار تو
      
      برخیز و موج چشم ترم را نگاه کن
      شمعی نداشتم جگرم را نگاه کن
      
      مادر ز جای خیز که مهمانت آمده
      مهمان دلشکسته و گریانت آمده
      
      اینکه نشسته است کنارت حسین توست
      این بی قرار گرم زیارت حسین توست
      
      برخیز و حالی از پسر کوچکت بپرس
      حال بقیه را هم از این کودکت بپرس
      
      رفتی و نیستی که ببینی برادرم
      هر روز آب میشود از غصه در برم
      
      بر سینه اش گرفته حسن چادر تو را
      گوید مدام زیر لب ای وای مادرم
      
      ار لحظه ای که رفتی از این خانه تاکنون
      شانه نخورده است به گیسوی خواهرم
      
      از اینکه بغض کرده و خانه نشین شده
      ترسم که جان دهد پدرم در برابرم
      
      آیا تو بر حسین جوابی نمیدهی؟
      تشنه رسیده کاسه آبی نمیدهی؟
      
      برخیز و با حسین ز بازو سخن بگو
      از دردِ زخم سینه و پهلو سخن بگو
      
      مادر بگو که خوب شده زخم ابرویت؟
      بهبود یافته آن چشم کم سویت؟
      
      یادم نرفته بر در و دیوار خوردنت
      یادم نرفته سیلی بسیار خوردنت
      
      یادم نرفته روی زمین دست و پا زدی
      بابا نبود خادمه ات را صدا زدی
      
      رفتی و ماند خاطره هایت برای من
      زنده شود عزای تو در کربلای من
      
      یعنی که بعدها تو می آیی به دیدنم
      در قتلگاه وقت سر از تن بریدنم
      
      وقتی که رفت بر سر نیزه سرم بیا
      وقت هجوم اسب روی پیکرم بیا
      
      فکر رباب باش که در بین سلسله است
      وقتی می افتد از سر نی اصغرم بیا
      
      نیمه شب است و قافله در دشت می رود
      افتد ز روی ناقه اگر دخترم بیا
      
      علی صالحی
      
      ********************
      
      
      دل تنگم هوای مادر کرد
      یاد آن خاطرات غم بارَش
      یاد دارم که مادرم را درد
      چقدر داده بود آزارش
      **
      هرگز از یاد من نخواهد رفت
      آنچه را که به چشم خود دیدم
      مادرم بین شعله گیر افتاد
      چقدر من ز غصه ترسیدم
      **
      در هجوم زبانه آتش
      یاس را زیر پا لگد کردند
      خواستم پیش مادرم بروم
      راه من را به شعله سد کردند
      **
      چه بگویم که بعد پیغمبر
      قرعه غم به نام ما افتاد
      روزگارم به رنج و غم سر شد
      تا که راهم به کربلا افتاد
      **
      عصر روز دهم در آن صحرا
      چون حسینم به قتله گاه افتاد
      شعله ای باز قد عَلَم کرد و
      به حرمهای بی پناه افتاد
      **
      در شرر یاد مادرم کردم
      تازیانه چه آتشی دارد
      شعله ای که حیا نمی فهمد
      چه زبانهای سرکشی دارد
      

      
      ********************
      
زبانحال حضرت رسول(ص)
      
      بعد یک چند غم هجر و بلا دختر من
      آمدی آخر سر دیدن ما دختر من
      
      با خدیجه چقدر لحظه شماری کردیم
      تا بیایی و ببینیم تو را دختر من
      
      دو سه ماه است که ز تو دورم اما انگار
      دو سه قرن است شدم از تو جدا دختر من
      
      هیجده ساله عزیزم که چنین پیر نبود
      از کی این گونه قدت گشته دوتا دختر من
      
      به پدر آنچه نگفتی به علی را تو بگو
      ای فدای تو و این حجب و حیا دختر من
      
      از غم یار بگو از در و دیوار بگو
      بگو از مردم بی مهر و وفا دختر من
      
      من خودم با خبرم بر تو و حیدر چه رسید
      بعد من سخت گذشته به شما دختر من
      
      زیر دین زحمات پدر این شهر نماند
      که مدینه به تو داد اجر مرا دختر من
      
      گفتم این خانه بهشت است و توئی ریحانش
      حقتان شعله نبوده به خدا دختر من
      
      هرکجا بوسه زدم سوخت و یا اینکه شکست
      دست،سینه، سر و پهلو، مژه ها دختر من
      
      شاخه یاس کجا داس کجا ضرب غلاف
      چادر عرش کجا و ردِ پا دختر من
      
      این همه مدت از آن روز گذشته و هنوز
      سیلی اش بر رخت انداخته جا دختر من
      
      جای تو روی زمین نیست عزیزم باید
      مادرت وا کند آغوش بیا دختر من
      
      بنشین پیش من و مادرت امروز و ببین
      سالها بعد رسد کرببلا دختر من
      
      آتشی که ز درِ خانۀ تو بر پا خاست
      می نشیند به لباس اسرا دختر من
      
      نوۀ کوچک تو موقع تاراج حرم
      می شود لحظه ای از عمه جدا دختر من
      
      مثل تو که به پدر زود رسیدی او هم
      می رود زود به جمع شهدا دختر من
      
      موقع غسل تنش عمه صدا خواهد زد
      شده ای آینۀ مادر ما دختر من
      
      علی صالحی
      
      *********************
      
زبانحال حضرت رسول(ص)
      
      بعد از دو ماه دوری بسیار دخترم
      دلداده ای رسید به دلدار دخترم
      
      دیدی که راست گفتم و ملحق شدی به من
      دیدی رسید وعدۀ دیدار دخترم
      
      طوبای قد کمانی بابا خوش آمدی
      اتمام یافت سختی و آزار دخترم
      
      دلتنگ مادرت شده بودی نگاه کن
      چشمش به راه تو شده خونبار دخترم
      
      ریحانه ای و قلب بهشت است جای تو
      نه زیر دست و پای چهل خار دخترم
      
      ای وای با امانتم آخر چه کرده اند
      نفرین بر این جماعت بی عار دخترم
      
      با آن همه سفارش و توصیه باورش
      سخت است یک عزیز شود خوار دخترم
      
      ماندم چه کینه ای مگر از تو وجود داشت
      تا شهر را کند سرت آوار دخترم
      
      ماندم چگونه شیر خدا دست بسته شد
      جرمش چه بود حیدر کرار دخترم
      
      والله من که اجر رسالت نخواستم
      مزد چه بود ضربه مسمار دخترم
      
      اصلاً مدینه با نوۀ من چه کار داشت
      محسن کجا و آن در و دیوار دخترم
      
      دیگر هر آنچه بود گذشت و تمام شد
      بگذار تا بگویم از اسرار دخترم
      
      بنشین نگاه کن که پس از سال های سال
      این قصه ها شود همه تکرار دخترم
      
      از تو به دختر پسرت ارث میرسد
      چشمی کبود و بی رمق و تار دخترم
      
      آن قدر مثل تو کتکش میزنند تا
      گردد نیازمند پرستار دخترم
      
      بنشین نگاه کن که برای سه ساله هست
      جاماندنِ ز قافله دشوار دخترم
      
      بنشین نگاه کن که رقیه چه میکِشد
      از دست ضجر بعد علمدار دخترم
      
      باران سنگ آید و می گوید عمه اش
      خود را به روی ناقه نگهدار دخترم
      
      علی صالحی
      
      ********************
      
      
      آتش بهانه بود که بی مادرم کنند
      هیزم وسیله بود که خاکسترم کنند
      
      از لابه لای پنجره دیدم به چشم خویش
      با آتش آمدند که نیلوفرم کنند
      
      در خاطرات زخمی بابا نوشته بود:
      یک شهر آمدند که بی یاورم کنند
      
      دستش بلند شد، همه عرش روضه خواند
      با دست خویش آمده تا پرپرم کنند
      
      انگار این قبیله ی بد ذات پر فریب
      اصلا بنا نبود مرا باورم کنند
      
      مادر فتاده روی زمین بین کوچه ها
      با تازیانه آمده بی مادرم کنند
      
      غمگین نباش از حرمت ؛روز واقعه
      آنجا به روی خاک بنای حرم کنند
      
      محمد جواد خراشادیزاده
      
      *******************

      
      مادر فداي زمزمه ي عاشقانه ات
      جان سوخت از براي غم بي کرانه ات
      
      در حسرت نواي خوشت مانده ام هنوز
      خاموش گشته اي ز چه رو از ترانه ات
      
      اي بلبلي که زخم ز پاييز خورده اي
      آتش گرفته است چرا آشيانه ات؟!
      
      رفتي و غم به خانه ي ما پرسه مي زند
      مادر بيا شبي نظري کن به خانه ات
      
      رفتي و داغ تو به دلم ماندگار ماند
      رفت از دلم قرار و دلم بي قرار ماند
      
      رفتي و غرق آتشم و سوختن هنوز
      چون شمع آتش است  سراپاي من هنوز
      
      پروانه هاي سوخته دل را نظاره کن
      آيينه ي غمند حسين و حسن هنوز
      
      اي آشناي غربت و مظلومي علي
      رفتي و اوست بي تو غريب وطن هنوز
      
      رفتي و خاطرات تو در خانه باقي است
      ياد تو هست پرتو اين انجمن هنوز
      
      بس ناشنيده است که ناگفته مانده است
      بس آتش نهفته که بنهفته مانده است
      
      سيد مهدي حسيني
      
      ********************
      
      
      مادر سلام! می شنوی؟ زینب آمده!
      با یک بغل شکایت و ذهنی پر از سوال
      اول بگو که پیش خدا کی ببینمت؟
      بعد از سه روز؟ چند دهه؟ یا که چند سال؟
      **
      آنجا که خوب می‏گذرد، با خدایتان
      جمعید دور حوض و کسی هم غریبه نیست
      اینجا هم اشک ما و دل تنگ خانه و
      جمع شبانه‏ی پدر و چاه دیدنی است !
      **
      در این سکوت غم زده حتی نمی شود
      با خاطرات دور و برت درد دل کنی
      اما شما هم از در و همسایه راحتی
      هم می شود که با پدرت درد دل کنی
      **
      از ماجرای کوچه نگویی برای او!
      تنها بگو که حال همه خوبِ خوب بود
      یادش بخیر،حال همه خوب بود، حیف!
      دنیا چه زود می گذرد، حیف شد، چه زود...
      **
      می‏بینمت هنوز میان حیاطمان
      مشغول کار پخت و پز و آرد کردنی
      مادر اگر که روسری‏ام را درآورم
      مثل قدیم موی مرا شانه می زنی
      **
      بابا برام گفته پس از فوت مادرت
      می‌گفته‌ای همیشه «پدر! مادرم کجاست؟»
      حالا شده است نوبت من تا بپرسم از
      دیوار و میخ و کوچه و در «مادرم کجاست؟»
      **
      آخر چرا بدون صدا باید اشک ریخت؟
      مادر! گلویمان به خدا درد می کند
      گرچه به حد درد شما نیست... راستی
      پهلوت خوب تر شده یا درد می کند؟!
      **
      مادر! چرا شبانه تو را دفن کرده ایم؟
      اصلا چرا کسی به سراغت نیامده؟
      مردم که گفته اند میاییم، دیر شد!
      پس هیچ کس چرا سر ِ ساعت نیامده؟!
      **
      مادر! سوال‌ها که همه بی جواب ماند
      این بود رسم درددل؟ این بود مرهمت؟
      پس می روم دوباره سر پله ی نخست
      مادر بگو که پیش خدا کی ببینمت؟
      
      ا.سادات هاشمی
      
      *******************
      
      
      سرنوشت آن گل پرپر نمی دانم چه شد
      شرح این خون گریه را آخر نمی دانم چه شد
      
      احترامش را پدر خیلی سفارش کرده بود
      آن سفارش های پیغمبر نمی دانم چه شد
      
      روزگاری مرغ عشقی این حوالی خانه داشت
      آشیانش سوخت، بال و پر نمی دانم چه شد
      
      چند نامرد آمدند و هیزمی آماده شد
      در که کلا" سوخت، میخ در نمی دانم چه شد
      
      بعد از آن سیلی که چون طوفان به رخسارش وزید
      حالت گلبرگ نیلوفر نمی دانم چه شد
      
      شد فدک سیراب از سرچشمه پهلوی او
      لاله های رسته بر بستر نمی دانم چه شد
      
      موی مادر را که می دانم شده از غم سپید
      گیسوی بی شانه دختر نمی دانم چه شد
      
      دستهای شوهرش زخمی شد از ردّ طناب
      ریسمان بر گردن حیدر نمی دانم چه شد
      
      ...هیچ کس قبر شریفش را نمی داند کجاست
      آخر این قصه را دیگر نمی دانم چه شد
      
      عباس احمدی
      
      ********************
      
      
      چگونه خانه ی ما بي تو بي بهار نباشد
      چگونه دخترتو ؛بي تو بي قرارنباشد؟
      
      تمام شهركه درفكر نبش قبر تو هستند
      چگونه دست علي سمت ذوالفقارنباشد؟
      
      سه ماه گريه و هرروز بدتر از ديروز
      چگونه چشم من ازفرط گريه تار نباشد؟
      
      كسي نبود بگويد به مردم اين شهر
      لگد به پهلوي مادر كه افتخارنباشد
      
      و يا كه مادري افتاد پيش نامحرم
      دو دست بسته يك مرد خنده دارنباشد
      
      كسي نبود بگويدكه مادرم بايد...
      ...ميان اين در وديوار ؛در فشارنباشد
      
      هزارمرتبه گفتم بمان بمان مادر
      هزارمرتبه گفتم كه رهسپارنباشد
      
      شبي نديدم ازاين سوي خانه دربستر
      سفيدي پراين باغ لاله زارنباشد
      
      مگر كه مي شود اين مرد دلشكسته شبي
      زداغ مادرآن طفل سوگوارنباشد
      
      شبي نبود كه بابا به قبر او نرود
      شبي نبود كه او زائر مزار نباشد
      
      مهدی نظری
      
      ******************
      
      
      اين روزها پائيز عمر مادرم بود
      باران اين پائيز چشمان ترم بود
      
      از زخم تلخي ؛سينه اش مي سوخت اما
      چادر نمازش سقف بالاي سرم بود
      
      هستي ما غارت شد اما بين خانه
      شمع وجود مادري اش گوهرم بود
      
      زانو بغل كرده حسن يك كنج خانه
      درچاه هاي شهر آه رهبرم بود
      
      چيزي نمانده بعد مادر از وجودم
      اين ذره مانده فقط خاكسترم بود
      
      فضه كنار بستر او بود اما
      زير سرش بالش دراين شبها پرم بود
      
      هرشب بجاي چشم،دستم خواب مي رفت
      بر روي پيشانيش دست ديگرم بود
      
      آنقدر شستم جامه هاي خوني اش را
      تنها اميدم گفتن يك دخترم بود
      
      مأمور بودم كربلا باشم و گرنه
      با مادرم ديروز روز آخرم بود
      
      مي سوختم مي ريختم اشك از دوديده
      بر مادر مظلومه اي كه بي حرم بود
      
      مهدی نظری
      
       *******************
      
      
      با یاد لحظه های سجودی،..دلم گرفت
      حتی بدون کشف شهودی..!دلم گرفت
      
      وقتی خدا هم از سبب خلقت تو(گفت:
      تو علت تمام وجودی) دلم گرفت
      
      از سایه های شوم نفاق سقیفه و
      سیر منافقان صعودی.....دلم گرفت
      
      وقتی که باطلند و به حق رو نمیکنند
      از خطبه بلیغ....چه سودی؟دلم گرفت
      
      آتش برای خلیل خدا سرد شد ولی...
      تو در میان شعله که بودی دلم گرفت
      
      روزی کتاب عمر شما را ورق زدم
      از جای دست و چشم و کبودی...دلم گرفت
      
      دیشب برای عرض عیادت می آمدم....
      در باز بود و تو نبودی دلم گرفت....
      
      علی آمره
      
      *******************

      
      سوی بقیع پر زن از بام فاطمیه
      عطر مدینه دارد ایام فاطمیه
      
      در قبضه ی هدایت با بیرق ولایت
      دل می رود ز دستم بر بام فاطمیه
      
      بر گِرد کعبه دل با قصد قرب زهرا
      حاجی ببند از اشک، احرام فاطمیه
      
      آزاد آسمانها از بی تفاوتی هاست
      مرغ دلی که افتد در دام فاطمیه
      
      دستم تهی ز یک سو چشمم پیاله گردان
      لبربز کوثر اشک از جام فاطمیه
      
      در صفحه قیامت مُهر قبولی ماست
      امضا به دست مولا با نام فاطمیه
      
      تازه نسیم گیرد از علقمه وزیدن
      با روضه ی اباالفضل، اتمام فاطمیه
      
      محسن افشار
      
      *****************
      
      
      مدینه بعد از این رونق ندارد
      که اسلامش دگر بیرق ندارد
      
      مصوب شد به شورا، یار حیدر
      برای زنده ماندن حق ندارد
      ***
      قد خیبر شکن بشکست و تا شد
      نماز صبر خواند و در دعا شد
      به آغوش پدر برگشت زهرا
      که گفته آسمان در خاک جا شد
      ***
      یتیمان جز دو چشم تر ندارند
      به غیر از خاک غم بر سر ندارند
      چو مادر مرده ها باید فغان کرد
      که طفلان علی مادر ندارند
      
      جواد حیدری
      
      *******************
      
      
      مادر من مادر باران بود و ...
      زندگیش معنی قرآن بود و ...
      
      تا که قدم از قدمش بر می داشت
      خانه شبیه یک گلستان بود و ...
      
      قبل دعا برای ما فرزندان
      به فکر همسایه و مهمان بود و ...
      
      موی تو را شانه که می زد شبها
      چهره ی او همیشه خندان بود و ...
      
      تا که شبی بین گلستان دیدم
      آتشی از کینه فروزان بود و ...
      
      بیت جگرگوشه ی خاتم دیگر
      شبیه خانه های ویران بود و ...
      
      کم کم از این روضه گذر کن شاعر
      شاهد ما حضرت یزدان بود و ...
      
      مادر ما رفت و پدر تنها شد
      محرم او چاه و بیابان بود و ...
      
      امید ما بعد فراغ مادر
      همیشه دلداری سلمان بود و ...
      
      صدای اشک بی صدای زینب
      در دل آن شام غریبان بود و ...
      
      شمیم یاس و حس باران آن شب
      شبیه قبر لاله پنهان بود و ...
      
      پس همگی به زیر لب می خواندیم
      مادر ما مادر باران بود و ..
      
      حمیدرضا جوادزاده



موضوعات مرتبط: ایام شهادت

برچسب‌ها: اشعار ایام شهادت بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ایام شهادت بی بی


       
      به هر چه غیر خدا پشت پا زد و جان داد
      به خانه رنگ کبود عزا زد و جان داد
      
      برای حاجت همسایه ها دعا می خواند
      دوباره سر به همه خانه ها زد و جان داد
      
      حریم گیسوی ما را به پنجه ها نسپرد
      که شانه بر سر گیسوی ما زد و جان داد
      
      ز درد سینه و پهلو به خویش می پیچید
      میان بستر خود دست و پا زد و جان داد
      
      نشد که آب خنک دست او دهد اسماء
      حسین را دم آخر صدا زد و جان داد
      
      کشید روی سرش چادری و بعد از آن
      گریز گریه به یک بوریا زد و جان داد
      
      محسن حنیفی

      
      *********************
      
      
      شب های آخر آه و زاری داشت مادر
      بر مرگ خود چشم انتظاری داشت مادر
      
      در انتظار دیدن روی پیمبر
      این چند ماهه بیقراری داشت مادر
      
      در هر قنوتش مردم این شهر بودند
      هر بار که شب زنده داری داشت مادر
      
      وقتی که از مظلومی بابا سخن بود
      یک آسمان ابر بهاری داشت مادر
      
      یک روز مادر خادمه یک روز فضه !
      جز خدمت بابا چه کاری داشت مادر ؟
      
      پای حمایت از پدر تا پای جان ماند
      از بس که صبر و پایداری داشت مادر
      
      دل تنگ محسن بود و از ما دل نمی کند
      با غصه ی ما اشک جاری داشت مادر
      
      بر سینه ی زخمی و بازوی کبودش
      چندین نشان افتخاری داشت مادر
      
      اجر پدر بر دخترش دادند مردم
      رفت و به صورت یادگاری داشت مادر
      
      رضا رسول زاده
      
      ***********************
      
      
      رفتی و خاطره ها پنجره را وا کردند
      هی نشستند و فقط گریه تماشا کردند
      
      صورت مرد در این هیمنه دیدن دارد
      گونه وقتی بشود آینه دیدن دارد
      
      گونه اش آینه بندان به نظر می آید
      چقدر عشق به چشمان پدر می آید
      
      اشک و لبخند علی ، آه عجب تلفیقی
      نیست برّنده تر از تیغ سکوتش تیغی
      
      بوی بدر و احد و خیبر و خندق دارد
      ذولفقاری که اگر دق بکند حقّ دارد
      
      قسمت این بود که من همدم بابا باشم
      بعد از این مثل خودت ام ابیها باشم
      
      بعد از این داغ که آتش به همه عالم زد
      من خودم شانه به موهای خودم خواهم زد
      
      رفتی و مبدأ غم را به دلم آوردی
      با همه کودکیم خوب بزرگم کردی
      
      میروم در دل آتش ، به خدا باکی نیست
      راستی مادر من ، چادر من خاکی نیست
      
      آتش از داغ غمت سوخته ، بی تاب شده
      از خجالت زده گی خاک رهت آب شده
      
      آب گفتم چقدر حرف به ذهنم آمد
      یک کفن باز از این چند کفن کم آمد
      
      غم نباید به گل فاطمه غالب بشود
      مانده تا زینب تو ام مصائب بشود
      
      داغ محسن چقدر زود زمین گیرت کرد
      پیش از آنی که خودت پیر شوی پیرت کرد
      
      جای آن لاله خدا یاس به ما خواهد داد
      محسنت رفته و عباس به ما خواهد داد
      
      آه... افتاده کنون بند به دستان پدر
      بعد از این حادثه سوگند به دستان پدر
      
      که منم شیرترین دختر این خطّه ، منم
      دختر شیر خدا هستم و خود شیر زنم
      
      با همه دختری ام مرد تر از مردانم
      تا ابد پای حسین ابن علی میمانم
      
      شهر در سیطره ی شوم شبی تاریک است
      باید آماده شوم روز دهم نزدیک است...
      
      محسن کاویانی
      
      ***********************
       
      
      نور شد تا خاک را تابان کند اما نشد
      ابر شد خود را کمی باران کند اما نشد
      
      خانه هایی که مدینه داشت هر یک کوفه بود
      عده ای را خواست هم پیمان کند اما نشد
      
      او فقط می خواست با حکم فدک مقداری از
      مشکلات خلق را آسان کند اما نشد
      
      بر زمین افتاد علی هرچند زهرا رفته بود
      جسم خود را رحل این قرآن کند اما نشد
      
      در هجوم بادهای تیره در گرد و غبار
      رفت با یک مقنعه طوفان کند اما نشد
      
      خواست مثل چهره مخفی کردن از چشم علی
      پشت در را هم از او پنهان کند اما نشد
      
      حسین رستمی



موضوعات مرتبط: ایام شهادت

برچسب‌ها: اشعار ایام شهادت بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ایام شهادت بی بی


       
      رفت و غم خانه شد از غصه سرای من و او
      گر چه مانده است به جا خاطره های من و او
      
      یاد ایّام نشستن سر یک سفره به خیر
      خانه ای بود پر از لطف و صفای من و او
      
      روزهایی که صمیمانه به من می خندید
      و عجب حال خوشی داشت هوای من و او
      
      ما از آن زندگی ساده چه راضی بودیم
      و رضا بود خدا هم به رضای من و او
      
      بستری بود ولی هم سخن خوبی بود
      جریان داشت در این خانه صدای من و او
      
      بستری بود ولی نبض دلم دستش بود
      و مجال نفسی بود برای من و او
      
      با همان دست شکسته چه دعایی می کرد
      مردمی را که نماندند به پای من و او
      
      مردمی را که به این مسئله واقف بودند
      که دو عالم همه هستند گدای من و او
      
      هدف اصلی دشمن من و زهرا بودیم
      کشته شد محسنم آن روز به جای من و او
      
      مصطفی متولی
      
      *******************
      
      
      شده ام بی قرار، بی زهرا
      مثل ابر بهار، بی زهرا
      
      وای بر زندگی پس از یارم
      اُف بر این روزگار، بی زهرا
      
      مانده ام که چرا نمُردم من
      چه کنم بی نگار، بی زهرا ؟
      
      کودکانم یتیم ، بی مادر 
      همگی داغدار ، بی زهرا
      
      خانه ام سوت و کور و خاموش و
      پُر ز گرد و غبار ، بی زهرا
      
      حسنم مانده با تماشای
      چادری وصله دار ، بی زهرا
      
      یار در خاک خفته ای دارم
      حرفهای نگفته ای دارم ...
      
      تو مثالی نداشتی زهرا
      دست خالی نداشتی زهرا
      
      زیر این خاک هم تو خورشیدی
      پس زوالی نداشتی زهرا
      
      ختم تو شد غریب چون یاری ...
      ... این حوالی نداشتی زهرا
      
      چقدر فکر حال من بودی
      گرچه حالی نداشتی زهرا
      
      مانده ام که چطور پر زده ای
      تو که بالی نداشتی زهرا
      
      چقدر زود رفتی آخر تو
      سن و سالی نداشتی زهرا
      
      از برای عروسی زینب
      تو خیالی نداشتی زهرا ؟
      
      به جز این چادر پُر از وصله
      هیچ مالی نداشتی زهرا
      
      رفتی و خاطرات تو باقی است
      فاطمه التفات تو باقی است
      
      رفتی و بودن تو یادم هست
      دیده ی روشن تو یادم هست
      
      گوشه ی خانه ام کنار تنور
      یاد نان پختن تو یادم هست
      
      یاس نیلوفری من  ... زهرا
      روز پژمردن تو یادم هست
      
      من هنوز هم میان این کوچه
      به زمین خوردن تو یادم هست
      
      چه کنم با در لگد خورده
      آه ، افتادن تو یادم هست
      
      سختی و سوزش نفسها و
      خون پیراهن تو یادم هست
      
      گریه سرخ بیت الاحزان و
      خنده دشمن تو یادم هست
      
      کوثرم ، همسرم سفر کردی
      یار و همسنگرم سفر کردی
      
      جواد پرچمی
      برگرفته از بانک اشعار روضه
      
      ***********************
      
      
      از ظلم مردمان دیاری که داشتم
      از دست رفت دار و نداری که داشتم
      
      نه سال با تو بودم و یک عمر با نبی
      یادش به خیر ایل و تباری که داشتم
      
      نه سال با تو آب در این دل تکان نخورد
      رفتی و رفت با تو قراری که داشتم
      
      قدت شکست جای امامت مرا ببخش
      افتاد روی دوش تو باری که داشتم
      
      پامال گرگ های خزانی شهر شد
      در پشت درب خانه بهاری که داشتم
      
      دیدم تو را زدند ولی آن میان مرا
      شرمندۀ تو کرد حصاری که داشتم
      
      من فکر می کنم که همان بازوی کبود
      از من گرفت فاطمه! یاری که داشتم
      
      امروز تازه در پی تشیع آمدند
      آتش زدند بر دل زاری که داشتم
      
      یک روز پا به کرب و بلا باز می کند
      از هیزم مدینه شراری که داشتم
      
      محمد بیابانی

      
      ********************

      
      از عطر و بوی یاد تو این آشیان پر است
      خانه ز گریه های شب و بی امان پر است
      
      از دیده رفته ای ولی از دل نرفته ای
      ازغصه ی تو سینه ی من همچنان پر است
      
      تابوت روی دوش بهارم کشید و برد
      دنیا بدون عشق فقط از خزان پر است
      
      بشکسته بال و سوخته پر کوچ کردی و
      یاد پریدنت دل این آسمان پر است
      
      از خاطرم که لحظه ی غسلت نمی رود
      زین غم دلم به وسعت یک کهکشان پر است
      
      فضه که آب ریخت به روی تو فاطمه
      دیدم زمینه ی تنت از ارغوان پر است
      
      بعد از تو بچه های تو ساکت نمی شوند
      خانه ز ناله های شب کودکان پر است
      
      تنها به یک اشاره همه گریه می کنیم
      جای تو هست خالی و چشمانمان پر است
      
      هر جای خانه ام ، در و دیوار تا حیاط
      از یادگارهای تو یاس جوان پر است
      
      باران تمام می شود و تازه فاطمه
      وقت سحر مدینه ز رنگین کمان پر است
      
      رضا رسول زاده
      
      ********************
      
      
      تنهایم و به غربت خود گریه می کنم
      بر وسعت مصیبت خود گریه می کنم
      
      من آن امیر خسته دل و بی جماعتم
      از دوری جماعت خود گریه می کنم
      
      مردم مرا به جرم عدالت نخواستند
      در حسرت عدالت خود گریه می کنم
      
      دین خدا خانه نشین شد نه مرتضی
      بر دین بی جماعت خود گریه می کنم
      
      رحمی به قلب خسته ی اهل مدینه نیست
      بر غربت امامت خود گریه می کنم
      
      با یاد فاطمه که کتک خورد و دم نزد
      تا قبر و تا قیامت خود گریه می کنم
      
      آن لکه خون روی لباسش دلم شکست
      بر یاور ولایت خود گریه می کنم
      
      وقتی حسن لب از لب خود وا نمی کند
      نو گفته بر مصیبت خود گریه می کنم
      
      وای از عبور نیمه شبم از کنار قبر
      بر صبر و استقامت خود گریه می کنم
      
      سنگ مزار فاطمه بالین من شده
      بر شام غرق محنت خود گریه می کنم
      
      جواد حیدری
      
      ***********************
      
      
      آسمانی ترین من امشب
      آسمان را چه تیره می بینم
      امشبی را چگونه تا به سحر
      سر قبر ستاره بنشینم
      **
       ای گلم خواب هم نمی دیدم
      قاری ختم امشبت باشم
      فاطمه جان چه قدر دشوار است
      من پرستار زینبت باشم
      **
       آسمانی ترین من امشب
      آسمانت چه دیدنی شده است
      حال و روز غریبی علی و
      کودکانت شنیدنی شده است
      **
       دائما پیش چشم خونبارم
      صحنه درب و خانه می گذرد
      چند وقتی است روزگارم با
      گریه های شبانه می گذرد
      **
      روضه خوان شبانه ی خانه
      سوز دل های غربت حسن است
      روضه اش دائما : کسی راه
      کوچه را روی مادر ما بست
      **
       زینبت ، وارث دعای شبت
      سر سجاده ات دعا می خواند
      زیر لب ، زمزمه کنان می گفت
      کاش مادر کمی دگر می ماند
      **
      درد دلها تمام ناشدنی است
      باید اما ز تو جدا بشوم
      می روم تا شبی دگر بانو
      زائر تربت شما بشوم
      
      وحید محمدی
      
      ***********************
      
      
      بعد تو گشته درپریشانی
      آسمانم همیشه بارانی
      
      ای ستون دل علی بی تو
      رفته این خانه روبه ویرانی
      
      باغ هجده بهار زندگی ات
      چقدر زود شد زمستانی
      
      تو رسیدی به ساحلی آرام
      من در این لحظه های طوفانی
      
      سوره ي کوثرم، سرقبرت 
      کار من گشته فاتحه خوانی
      
      ای رهایی دهنده از آتش 
      دل من را چرا بسوزانی؟
      
      این همه می زنم صدات اما
      تو مرا لحظه ای نمی خوانی
      
      سخت سر درگمم بگو چه کنم
      بین این کوچه های حیرانی
      
      منم و صدهزار درد دلم
        تويی و یک مزار پنهانی
      
      محسن عرب خالقي

      
      ***********************
      
      
      نام زهرا شنید و طوفان شد
      رنگ پیشانی اش نمایان شد
      
      اینکه دستار حیدری بسته است
      ذوالفقار دلاوری بسته است
      
      به چه کار آمده چه سر دارد
      اینکه شمشیر بر کمر دارد
      
      کس جلودار او نمی گردد
      هیچ کس روبرو نمی گردد
      
      غرش حیدر است طوفان است
      عرق غیرت است باران نیست
      
      در ظهور آمده وقار علی
      قد علم کرده ذوالفقار علی
      
      از ردیف عجائب است این مرد
      اسد الله غالب است این مرد
      
      همه در اضطراب و سر درگم
      شیر شوریده بود،بر مردم
      
      بیشه درمانده از هیاهویش
      فاتح خیبر است،بازویش
      
      نفس از سینه ها نمی آید
      غیرضجه، صدا نمی آید
      
      داد می زد سر تمامی شهر
      یر سر بغض بی مرامی شهر
      
      خاک اینجاست قبله گاه خدا
      کعبه مخفی من است اینجا
      
      به خداوند بی مثال واحد
      آهنی گر بر این زمین برسد
      
      لب تیغ من و دمار شما
      وای بر حال و روزگار شما
      
      آنقدر می کشم در اینجا تا
      خون بگیرد تمام صحرا را
      
      از من خونجگر چه می خواهید
      داغ از این بیشتر چه می خواهید
      
      یار نه ساله مرا کشتید
      حضرت لاله مرا کشتید
      
      فاطمه از شما که خیر ندید
      نود و پنج روز درد کشید
      
      ناله می زد برای درد کمر
      ناله میزد برای درد کمر
      
      تازه از این مدینه راحت شد
      تازه از زخم سینه راحت شد
      
      این بقیع است باغ و گلشن من
      حق زهراست روی گردن من
      
      علی اکبر لطیفیان

      
      ***********************
      
      
      تو گفته ای که بیا نیمه شب قرار، اینجا
      کنار پهلوی زخمی، سر مزار، اینجا
      
      من آمدم سر قبرت نشد دلم آرام
      که خواب رفته ای ای قلب بیقرار، اینجا
      
      خدا کند ز مزارت بنفشه ای بدمد
      که رنگ و روی تو دارد گل بهار، اینجا
      
      از آن دو چشم کبودت مرا تماشا کن
      عصای دست علی هست ذوالفقار، اینجا
      
      چگونه پای نلرزد کنار این تربت
      ز من گرفته تو را دست روزگار، اینجا
      
      چگونه پای گذارم به خانه ی بی تو
      چرا به سینه نکوبم سر مزار، اینجا
      
      نشسته اخترت امشب به انتظار، آنجا
      نشسته ام سر قبرت به انتظار، اینجا
      
      رسیده صبح بیا تا به خانه برگردیم
      به کودکان دل من مزن شرار، اینجا
      
      سید محمد جوادی



موضوعات مرتبط: ایام شهادت

برچسب‌ها: اشعار ایام شهادت بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]
صفحه قبل 1 صفحه بعد